میتی: قصه اش درازه
قیصر : کجا؟
میتی : هیجی بابا، من بودم، حاجی نصرت، رضا پونصد، علی فرصت، آره و اینا خیلی بودیم، کریم آقامون هم بود
قیصر: کریم؟ کدوم کریم؟
میتی : کریم آق منگل بابا، میشناسیش. آره، از ما نه، از اونا آره، که بریم دوا خوری. تو نمیری، به موت قسم ما اصلا تو نخش نبودیم. آره، ......نه، گاز، دنده، دم هتل کوهپایه دربند اومدیم پایین. یکی چپ، یکی راست، یکی بالا، یکی پایین، عرق و آبجو جوشو، رو تخت نشسته بودیم داشتیم می خوردیم. اولیو رفتیم بالا به سلامتی رفقا لول لول شدیم. دومی رو رفتیم بالا به سلامتی جمع پاتیل پاتیل شدیم. سومی رو، اومدیم بریم بالا، آ شیخ خلیل نامرد ساقی شد. گفت بریم بالا، مام رفتیم بالا، گفت به سلامتی میتی. تو نمیری به موت قسم خیلی تو لب شدم. این جیب نه، اون جیب نه، تو جیب ساعتی ضامن داراومد بیرون. رفتم اومدم دیدم کسی نیست همه خوابیدن. پریدم تو اوتل. اومدم دم کوچه مهران بقل این نرقه(نقره) فروشیه. اومدم پایین یه پسره هیکل میزونه، اینجوریه، زد تو سینم افتادم تو جوب. گفتم هتته. گفت عفت. یکی گذاشت تو گوشم. گفتم نامردا. دومیش و زد از اولیش قایمتر زد. دست کردم تو جیبم که برم و بیام چشام باز کردم دیدم مریض خونه روسام. حالا ما به همه گفتیم زدیم شومام بگین زده. آره، خوبیت نداره، واردین که
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر