۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه

سوته دلان




پنزر خنزر. توپ داغونم نمی‌کُنه. چشِ شیطون کر، توپِ توپم

این مال و منال مفتی، همچی هلو برو تو گلو گیر نیومد، حاصلِ یه عمر جوب‌گردیه.


آقامون ظروفچی بود، خودمون شدیم جوبچی، جوب‌چی. آقا مجیدِ ظروفچیِ جوبچی.

هه‌هه‌هه‌هه! میخِ زنگ‌زده، زنجیلِ [زنجیر] زنگ‌زده، تارزانِ زنگ‌زده، ساعتِ زنگ‌زده. (حواستو ضرب کُن، جمع کُن! حواستو ضرب کُن، جمع کُن!) ساعتِ زنگ‌زده دیگه زنگ نمی‌زنه، چون زنگاشو زده.

داداش حبیب! ما داداشیم، از یه خمیریم، اما تنورمون علیحده‌اس. تنورِ شما عقدی بود، مالِ ما تیغه‌ای ـ صیغه‌ای. کلّه شماها شد عینهو نون تافتون، گرد و تُلمبه قلمبه، کلّه ما شد عینهو نون سنگک. (خوب شد که بربری نشدیم.)

آقا مجید! تافتونیا، اون‌طرفیا، اون‌وریا، همونایی که بعد از چلّه آقات تو رو انداختن تو این اتاق یه‌دری، همۀ این ثروتو ضبط می‌کنن.

داداش حبیبم یه نفره تو اونا. غُربتی‌یا یه لشگرن. جَخ سرِ داداش حبیبم مثل اونا تافونیه، نه سنگکی. با اونا تنی‌یه، با من ناتنی‌یه. با من ناتنی‌یه، با اونا تنی‌یه. ناتن تن‌تنی‌یه، تن‌تن تنی‌یه، ناتن‌تنی‌یه، ناتن‌تنی، ناتن‌تنی، دنگ. . .

آقا مجید! اگر غُربتی‌یا برگشتن گفتن: جوبچی، لجن جمع‌کُنه. بگو: دامادتون که دواتچی‌یه، لیقۀ دوات جمع می‌کنه. و از اینم بدترِ آدمِ دورغگو دشمنِ خداست.

ای‌وای که چقدر دشمن داری خدا! دوستاتم که مائیم، یه مُشت عاجزِ علیلِ ناقص عقل، که در حقّ‌شون دشمنی کردی

هیچ نظری موجود نیست: